دل نوشته های پسر حوا دختر آدم...

برای خودم تنها...

تو می تونی

باز هم می تونی و ادامه میدی

تحمل کن... آره می دونم درد داری اما،

باز هم می تونی دووم بیاری باز هم

زیر حجم سنگین تنهایی، تو طاقت میاری

بخند، بیشتر

به همه

به دنیا

به آدمهای پوک و تو خالیش

به همین تنهایی تاریک و سرد و نمناک

بخند.

تو باز هم طاقت میاری...



+ نوشته شده در  دو شنبه 24 مهر 1391برچسب:,ساعت 21:15  توسط پسر حوا و دختر آدم 

به جرم کدام گناه خودت را از من دریغ میکنی...؟!

با تمام بی پناهی تمام لحظه ها را به انتظارتم

اشکهایم محتاج نوازش لبهایت است

صدا کن مرا...



+ نوشته شده در  چهار شنبه 29 شهريور 1391برچسب:,ساعت 18:18  توسط پسر حوا و دختر آدم 

در پس تردید و رنج و درد

در گذشته

میان باورها

بودن و خواستن و تمنا

جا ماندم،

گم شدم

بین رویا و حقیقت

مرز باورها و شک ها

هذیان وار روز را شب می کنم

 



+ نوشته شده در  چهار شنبه 22 شهريور 1391برچسب:,ساعت 1:32  توسط پسر حوا و دختر آدم 

دلم امشب بدجوری گرفته و هواتو کرده...



+ نوشته شده در  شنبه 7 مرداد 1391برچسب:,ساعت 23:26  توسط پسر حوا و دختر آدم 

قلبِ تو...

 آن زمان دنیای من ویران بود

 

 وقتی که اشک های من پناهی نداشت

 

 وقتی که همه ی زندگیم به سیاهی میرفت

 

 دستانت تنها پناهم شد

 

                      و چشمهایت...

 

 و من در امن ترین جای جهان

 

 خود را یافتم

 

          قلبِ تو...

 

 پس چرا هنوز این همه بی تابم؟!

 



+ نوشته شده در  سه شنبه 20 تير 1391برچسب:,ساعت 15:13  توسط پسر حوا و دختر آدم 

تا ابدیت جاری...

دلــــم

 

یک آسمان ابری می خواهد

 

یک پنجره ی بارون زده

 

و من و تو...

 

و آتش عشقی شعله ور میان نگاهمان

 

تا ابدیت جاری...

 

لحظات از هرم داغ نفسهایت

 

تبدار و سنگین در گذر

 

و من مستانه میان دستان تو خود را ویران میسازم...

 



+ نوشته شده در  یک شنبه 4 تير 1391برچسب:,ساعت 1:19  توسط پسر حوا و دختر آدم 

سایه...

سایه ای بیش نیستم...

نرم نرمک این هم از یاد خواهد رفت...

پشت یک خاطره... در پس یک پنجره ی بارون زده..

سایه ات را جا خواهی گذاشت..

در میان شنزار

رد پاها پاک خواهد شد انگار نه انگار که خاطره ای رد شده است...



+ نوشته شده در  جمعه 15 ارديبهشت 1391برچسب:,ساعت 17:2  توسط پسر حوا و دختر آدم 

رویای نیمه تمام...

همسفر باد شدن

پر کشیدن سوی افق

گم شدن در پس مه

ردی از خاطره شدن

چون خیالی سبک

سبک، چنان پر

رویای ناتمام

تو خودِ رویایی...



+ نوشته شده در  دو شنبه 4 ارديبهشت 1391برچسب:,ساعت 11:37  توسط پسر حوا و دختر آدم 

انتهای راه...

این روزها رویا می بافم

رویا و خیال...

گاهی تصویری از واقعیت..

خیال، رویا، حقیقت...

چنان پیچیده بهم این کلاف

سردرگم و آشفته..

نزدیک سحر که میشه میشم یه آدم دیگه

عجیب و غریب.

تازگیها روی همه آینه ها را پوشانده ام

دیگه طاقت دیدن چشمانت را ندارم

آنقدر بی تابم میکنه که ساعتها مسخ شده

گذر زمان را نمی فهمم

انتهای راه کجاست؟

یکی میگفت وقتی هنوز به انتها نرسیدی

یعنی هنوز میانه راه هستی.

هر شب تا صبح با یک شمع نیمه جون

من و تنهایی و سکوت...

یه دنیا رویا و درد...

یک بغل حسرت...

انتهای راه کجاست؟



+ نوشته شده در  دو شنبه 28 فروردين 1391برچسب:,ساعت 1:7  توسط پسر حوا و دختر آدم 

عشق من عیدت مبارک...

عشق من

روزهای شاد بهاری در راه است چلچله ها آوای خوش

آمدن بهار را میدهند

هزار ها برای شکوفا شدن غنچه های سرخ

آوازها سر می دهند

اما بی تو بهار برایم، خزان است.

سال دیگری گذشت و من در کنار تو نیستم

امسال هفت سین نخواهم چید به پیشواز بهار نخواهم رفت

عطر سنبل را فراموش خواهم کرد

چرا که چشمانم همیشه بارانی ست

و هنوز بر برگهای زرد دردهای درونم میبارد!

 

 

 

در این نوروز باستانی دلتنگ تر از همیشه

یادت را به آغوش میفشارم

و آرزوی بودن در کنار هم در سال جدید را دارم

 

نازنینم !

به امید اینکه عید دیگر در آغوش هم چشم در چشم هم

لحظه ی تحویل سال را بوسه باران کنیم

 

 

پسر حوا عاشقتم تا همیشه عیدت مبارک عزیزم



+ نوشته شده در  یک شنبه 28 اسفند 1390برچسب:,ساعت 14:51  توسط پسر حوا و دختر آدم 

صفحه قبل 1 2 3 4 5 ... 9 صفحه بعد