دل نوشته های پسر حوا دختر آدم...

شاید بسیار دیرهنگام

 

خواب های مان به هم آمیخت

 

برفراز و یا در اعماق،

 

برفراز چون شاخه هائی كه به یك باد می جنبند،

 

و در اعماق چون ریشه های سرخی كه به هم می پیوندند.

 

شاید خواب های تو

 

از خواب من برخاستند

 

و از میان دریای تاریك

 

به جستجوی من آمدند

 

همچون گذشته،

 

زمانی كه تو وجود نداشتی،

 

بی آنكه تو را ببینم

 

در كنارت پارو زدم،

 

و چشمان تو

 

در پی آنچه كه امروز می جویند-

 

نان، شراب، عشق و خشم-

 

در تو پر می شوم

 

زیرا تو جامی هستی

 

در انتظار هدیه های زندگی من...



«پابلو نرودا» از كتاب«هوا را از من بگیر،خنده ات را نه!»



+ نوشته شده در  سه شنبه 23 دی 1393برچسب:,ساعت 2:43  توسط پسر حوا و دختر آدم 

از همان زمان كه شروع شده بود



با دست های باز



با موهای باز



می رقصید



زیر نورهای بیخیال



و من نوشیدم



به سلامتی جهنم همه ی روزهای خدا



از همان زمان كه شروع شده بود



درست همانطور بود كه دوست داشتم



پشت به تمام پیاده روها



مثل خیابانی كه خسته می شود از بی پناهی



مرا به آغوش فشرد



تا تمام شوم



اما عشق هرگز نمی میرد



كافیست دست هایت را زیر چانه ات بگذاری. . .



+ نوشته شده در  سه شنبه 23 دی 1393برچسب:,ساعت 1:37  توسط پسر حوا و دختر آدم 

وقتی تو می خوانی مرا


وقتی تو آوازم می کنی


صدایت


لایه ای از دانه روز برمی دارد


و پرندگان زمستانی


هم آوایت می شوند



گوش دریا


پر است از زنگ و زنجیر و زنجره


از موج و اوج و حضیض


و من


پرم از تو


وقتی تو آوازم می کنی

 



پابلو نرودا



+ نوشته شده در  سه شنبه 23 دی 1393برچسب:,ساعت 1:14  توسط پسر حوا و دختر آدم 

 
 
ای مهربانتر از من

با من

در دستهای تو

آیا کدام رمز بشارت نهفته بود ؟

کز من دریغ کردی

تنها

تویی

مثل پرنده های بهاری در آفتاب

مثل زلال قطره باران صبحدم

مثل نسیم سرد سحر

مثل سحر آب

آواز مهربانی تو با من

در کوچه باغهای محبت

مثل شکوفه های سپید سیب

ایثار سادگی است

افسوس آیا چه کس تو را

از مهربان شدن با من

مایوس می کند؟

حمید مصدق


+ نوشته شده در  سه شنبه 23 دی 1393برچسب:,ساعت 1:2  توسط پسر حوا و دختر آدم