دل نوشته های پسر حوا دختر آدم...

دل از سنگ باید که از درد عشق

ننالد، خدایا دلم سنگ نیست

مرا عشق او چنگ اندوه ساخت

که جز غم در این چنگ آهنگ نیست

 

به لب جز سرود امیدم نبود

مرا بانگ این چنگ خاموش کرد

چنان دل به آهنگ او خو گرفت

که آهنگ خود را فراموش کرد

 

نمی دانم این چنگی سرنوشت

چه می خواهد از جان فرسوده ام

کجا می کشانندم این نغمه ها

که یکدم نخواهند آسوده ام

 

دل از این جهان برگرفتم _دریغ_

هنوزم بجان آتش عشق اوست

در این واپسین لحظه ی زندگی

هنوزم در این سینه یک آرزوست

 

دلم کرده امشب هوای شراب

شرابی که از جان بر آرد خروش

شرابی که بینم در آن رقص مرگ

شرابی که هرگز نیایم بهوش!

 

مگر وارهم از غم عشق او

مگر نشنوم بانگ این چنگ را

همه زندگی نغمه ی ماتم است

نمی خواهم این ناخوش آهنگ را

فریدون مشیری





+ نوشته شده در  پنج شنبه 25 فروردين 1390برچسب:,ساعت 15:3  توسط پسر حوا و دختر آدم