دل نوشته های پسر حوا دختر آدم...

نمی دونم کجا اشتباه کردم ... نمی دونم چرا اینقدر دلتنگتم...

همه لحظه هامو شریک شد... شاید من نباید باشم... شاید بودن من اشتباه بود...

دارم خرد می شم مثل شن میر یزم.... کاش دلم سنگی بود...

ولی میدونی که به عشق تو زنده ام نه؟

خیلی خسته ام... الان دوری تورا بیشتر از همیشه احساس می کنم

دلتنگتم ... دلتنگ

بی تابتم... بی تاب

احساس می کنم همه چیز متزلزل شده... احساس می کنم همه چیز بی اعتبار شده...

همه ی هستی من شده منتظرت بودن ....

دیدن تو... اون چشمای مهربانت

دستهای گرمت ... شنیدن صدات که آرومم می کنه...

_شریک لحظه های بی اعتبار، مراقبش باش دلش نشکنه ... یک وقت غصه نخوره ...

بهش سخت نگیر... خیلی مهربونه ... آخه دلش دریاییه...

هواش هوای بارونیه... نگاهش نگاهش ابری نشه... دلتنگ نشه

نگذار نبودنم و حس کنه... نگذار یاد اشکهای من غمگینش کنه...

من همین جا منتظرش می مونم.... می مونم تا بیاد...  

 





+ نوشته شده در  جمعه 2 ارديبهشت 1390برچسب:,ساعت 19:24  توسط پسر حوا و دختر آدم